سبک زندگی اسلامی

زندگی اسلامی - تفکر اسلامی - طب اسلامی

داستان

داستان

علی پیراهن را با خود برداشت و به بازار برگشت . به فروشنده فرمود :

-پیغمبر خدا ، پیراهنی ارزانتر از این می‏خواهد ، آیا حاضری پول ما را بدهی و این پیراهن را پس بگیری؟

فروشنده قبول کرد و علی پول را گرفت و نزد پیغمبر آورد . آنگاه رسول‏ اکرم و علی با هم به طرف بازار راه افتادند،در بین راه چشم پیغمبر به‏ کنیزکی افتاد که گریه می‏کرد . پیغمبر نزدیک رفت و از کنیزک پرسید :

«چرا گریه می‏کنی ؟»

-اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا برای خرید به بازار فرستادند ، نمی‏دانم چطور شد پولها گم شد . اکنون جرئت نمی‏کنم به خانه‏ برگردم.

    رسول اکرم چهار درهم از آن دوازده درهم را به کنیزک داد و فرمود :

-هر چه می‏خواستی بخری ، بخر ، و به خانه برگرد.

وسپس خودش به طرف‏ بازار رفت و جامه‏ای به چهار درهم خرید و پوشید .  در مراجعت برهنه‏ای را دید ، جامه را از تن کند و به او داد .

   دو مرتبه‏ به بازار رفت و جامه‏ای دیگر به چهارده درهم خرید و پوشید و به طرف خانه راه افتاد . در بین راه باز همان کنیزک را دید که حیران و نگران و اندوهناک نشسته‏ است ، فرمود :

- چرا به خانه نرفتی ؟

- یا رسول الله خیلی دیر شده می‏ترسم مرا بزنند که چرا این قدر دیر کردی .

- بیا با هم برویم ، خانه تان را به من نشان بده ، من وساطت می‏کنم‏ که مزاحم تو نشوند.

    رسول اکرم به اتفاق کنیزک راه افتاد . همینکه به پشت در خانه رسیدندکنیزک گفت :

همین خانه است.

   رسول اکرم از پشت در با آواز بلندگفت :

   «ای اهل خانه سلام علیکم.»

جوابی شنیده نشد . بار دوم سلام کرد ، جوابی نیامد . سومین بار سلام کرد، جواب دادند .

السلام علیک یا رسول الله و رحمه الله و برکاته.

- چرا اول جواب ندادید ؟ آیا آواز مرا نمی‏شنیدید ؟

-چرا همان اول شنیدیم و تشخیص دادیم که شمائید .

- پس علت تأخیر چه بود ؟

- یا رسول الله خوشمان می‏آمد سلام شما را مکرر بشنویم ، سلام شما برای‏ خانه ما فیض و برکت و سلامت است .

- این کنیزک شما دیر کرده ، من اینجا آمدم از شما خواهش کنم او رامؤاخذه نکنید .

- یا رسول الله به خاطر مقدم گرامی شما ، این کنیز از همین ساعت‏ آزاد است .

   پیامبر گفت :

   «خدا را شکر ، چه دوازده درهم پر برکتی بود ، دوبرهنه را پوشانید و یک برده را آزاد کرد»

   «داستان راستان»



نوشته شده توسط فدایی اسلام
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
سبک زندگی اسلامی

مردانه دوختیم و کس از ما نمی خرد
رو رو زنانه دوز که مردان ما خرند ...
-----------------------
امام علی (ع) :
امور این امت همیشه به خیر و صلاح خواهد بود مادامی که بسان بیگانگان غذا نخورند و لباس نپوشند پس هر گاه چنین کردند خدا خارشان میکند .
-----------------------
امام صادق(ع):
شیعه ما ، کسی است که اگر از گرسنگی هم بمیرد ، از مخالفان ما ، چیزی نخواهد خواست.
وسائل الشیعة ج4
-----------------------
امام صادق علیه‏ السلام فرمودند: خداوند به پیامبرى از پیامبران وحى فرمود:

به مؤمنان بگو: لباس دشمنانم را نپوشند، و غذاى دشمنانم را نخورند، و راه و روشِ دشمنانم را نپویند، که (اگر چنین کنند) دشمن من مى‏شوند، همان طور که آنان دشمنان من هستند.

الجواهر السنیه، ص 268
-----------------------
رهبری سال هاست که به طب سنتی توجه ویژه ای نشان می دهند. از آن جایی که رهبر معظم انقلاب همواره «سبک زندگی» را بخش اساسی و حقیقی پیشرفت و تمدن سازی اسلامی می دانند، توجه به تغییر سبک زندگی اهمیت بسیاری پیدا می کند. یکی از راه های اصلاح این سبک زندگی، توجه به طب سنتی و ایرانی اسلامی است که نه تنها برای پیشگیری، خودمراقبتی و درمان برنامه ریزی دارد، که شیوه های صحیح زندگی را نیز اصلاح و تبیین می کند.
-----------------------
نشر مطالب بدون ذکر منبع کامـــــلا مجاز است ...
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم ...

داستان

علی پیراهن را با خود برداشت و به بازار برگشت . به فروشنده فرمود :

-پیغمبر خدا ، پیراهنی ارزانتر از این می‏خواهد ، آیا حاضری پول ما را بدهی و این پیراهن را پس بگیری؟

فروشنده قبول کرد و علی پول را گرفت و نزد پیغمبر آورد . آنگاه رسول‏ اکرم و علی با هم به طرف بازار راه افتادند،در بین راه چشم پیغمبر به‏ کنیزکی افتاد که گریه می‏کرد . پیغمبر نزدیک رفت و از کنیزک پرسید :

«چرا گریه می‏کنی ؟»

-اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا برای خرید به بازار فرستادند ، نمی‏دانم چطور شد پولها گم شد . اکنون جرئت نمی‏کنم به خانه‏ برگردم.

    رسول اکرم چهار درهم از آن دوازده درهم را به کنیزک داد و فرمود :

-هر چه می‏خواستی بخری ، بخر ، و به خانه برگرد.

وسپس خودش به طرف‏ بازار رفت و جامه‏ای به چهار درهم خرید و پوشید .  در مراجعت برهنه‏ای را دید ، جامه را از تن کند و به او داد .

   دو مرتبه‏ به بازار رفت و جامه‏ای دیگر به چهارده درهم خرید و پوشید و به طرف خانه راه افتاد . در بین راه باز همان کنیزک را دید که حیران و نگران و اندوهناک نشسته‏ است ، فرمود :

- چرا به خانه نرفتی ؟

- یا رسول الله خیلی دیر شده می‏ترسم مرا بزنند که چرا این قدر دیر کردی .

- بیا با هم برویم ، خانه تان را به من نشان بده ، من وساطت می‏کنم‏ که مزاحم تو نشوند.

    رسول اکرم به اتفاق کنیزک راه افتاد . همینکه به پشت در خانه رسیدندکنیزک گفت :

همین خانه است.

   رسول اکرم از پشت در با آواز بلندگفت :

   «ای اهل خانه سلام علیکم.»

جوابی شنیده نشد . بار دوم سلام کرد ، جوابی نیامد . سومین بار سلام کرد، جواب دادند .

السلام علیک یا رسول الله و رحمه الله و برکاته.

- چرا اول جواب ندادید ؟ آیا آواز مرا نمی‏شنیدید ؟

-چرا همان اول شنیدیم و تشخیص دادیم که شمائید .

- پس علت تأخیر چه بود ؟

- یا رسول الله خوشمان می‏آمد سلام شما را مکرر بشنویم ، سلام شما برای‏ خانه ما فیض و برکت و سلامت است .

- این کنیزک شما دیر کرده ، من اینجا آمدم از شما خواهش کنم او رامؤاخذه نکنید .

- یا رسول الله به خاطر مقدم گرامی شما ، این کنیز از همین ساعت‏ آزاد است .

   پیامبر گفت :

   «خدا را شکر ، چه دوازده درهم پر برکتی بود ، دوبرهنه را پوشانید و یک برده را آزاد کرد»

   «داستان راستان»

نظرات  (۱)

به وبلاگ ما سری بزنید ما همیشه به روزیم اگه میشه لینک کنید.

 

                              ورود به وبلاگ

پاسخ:
چشم
حتما

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

گروه کامپیوتر دانشگاه آزاد