نامت چه بود؟
آدم
فرزند ؟
من را نه مادری نه پدر..... بنویس اول یتیم عالم خلقت.
نام محل تولد؟
بهشت پاک.
اینک محل سکونت ؟
زمین خاک.
سرخ پوست پیری برای کودکش ازحقایق زندگی چنین گفت: دروجودهرانسانی همیشه مبارزه ای جریان دارد مانندمبارزه دوگرگ که یکی ازگرگها سمبل بدیها مثل: حسد غرور،شهوت، دروغ تکبرو خودخواهی است ودیگری سمبل مهربانی عشق،امید،وحقیقت. سخنان پدر،کودک رابه فکرفرو برد،تااینکه پرسید:پدرکدام گرگ پیروز میشود؟پدربزرگ لبخندی زد وگفت: گرگی که تو به آن غذامیدهی!!
عارفی سی سال مرتب ذکر می گفت: 【استغفر الله ...】
مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم.
جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمدلله نابجاست!
روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم: حجره ی من چه؟
گفتند: مال شما نسوخته...
گفتم: الحمدلله ...
معنیش این بود که مال من نسوزد، مال مردم به درک!
آن "الحمدلله" از سر خودخواهی بود نه خداخواهی....