دختر بچه پولهایش را برداشت و رفت مغازه ی سر کوچه آقا معجزه داری؟
معجزه می خوای واسه چی عزیزم؟!
یه چیز بدی هر روز داره توی سر داداش کوچولوم گنده تر
می شه !
بابام می گه فقط معجزه می تونه نجاتش بده ، منم همه
پول هام رو آوردم تا اونو براش بخرم
عزیزم ببخش که نمی تونم کمکت کنم ، ما اینجا معجزه
نمی فروشیم.
چشم های دخترک پر از اشک شد و گفت :
ولی اون داره می میره ، تورو خدا یه معجزه بهم بدید :(
ناگهان دستی موهای دختر کوچولو رو نوازش کرد و
صدائی گفت :
ببینم چقدر پول داری؟
پول ها رو شمرد و گفت :
خدایمن عالیه ، درست به اندازه خرید معجزه برای
داداش کوچولوت !
بعد هم گرم و صمیمی دست دختر رو گرفت و گفت منو
ببر خونه تون تا ببینم میتونم واسه داداشت معجزه تهیه
کنم؟ !
اون مرد فوق تخصص جراحی مغز بود
دو روز بعد عمل بدون پرداخت هیچ هزینه اضافه ای انجام
شد.
هزینه عمل مقداری پول خرد بود و ایمان یک کودک .
مدتی بعد هم پسرک صحیح و سالم به خانه برگشت.
دکتر ارنست گروپ رئیس سابق بیمارستان هانوفر المان ....
چندی پیش این خاطره رو در یک کنفرانس علمی مطرح کرد ....
آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود.