برای زمان حساب باز بکنیم.
زمانمان را به هر کسی ندهیم. زمانمان را برای هر چیزی نگذاریم. زمان برای هر چیزی می گذاریم یعنی جان می دهیم به خاطرش. شما حاضر هستی برای فلان فیلم سینمایی جان بدهی؟ می گوید نه. خب داری [جان] می دهی که الان... الان یک ساعت از عمر خودت را داری می دهی. موقع جان دادن که بشود سر یک ساعتش حاضر هستی با عزرائیل چانه بزنی. یک ساعت دیگر. یک روز دیگر. ما وقتی که داریم وقتمان را برای یک چیز بی ارزش می گذاریم داریم به خاطرش فدا می شویم.
آقا ما یاد مرگ بیافتیم بهمان بد می گذرد. من و شما نباید با غفلت از یاد مرگ خوش بگذرانیم. اون خوش گذرانی، خوش گذرانی احمقانه است. شما یاد مرگ بکن. بعد بر مرگ سوار شو. از مرگ و ترس مرگ عبور کن. شما از این لذت ببر که همین عمر کوتاه را به عنوان یک فرصت طلایی خدا بهت داده است. از خیلی از نعمات الهی که واقعیت دارد، از اینکه اصلا تو را آدم حساب کرده. خدا همه ی ما را آدم حساب کرده. آدم خلق کرده. نه آدم حساب کرده. بالاتر از آدم حساب کرده. لَقَد کَرَّمنَا بَنِی آدَم. خیلی مفاهیم عالی هست که می توانی ازش لذت ببری. چرا از حماقت و نادانی و جهالت و غفلت لذت ببریم؟ چرا آخر؟ کیفی هم ندارد.
یک لحظه فرصت برایت پیش آمد برای یک کار خیری، برای کار خوبی؛ اصلا شما عقب نینداز. نه بگذار یک وقت بهتر. این یکی از مکائد پست ابلیس رجیم ملعون است که تا یک فرصتی می آید برای یک کار خوب، توبه ای، انابه ای، عبادتی، سرکشی به فامیلی، هر کار خوبی؛ می گوید نه بگذار برای یک وقت بهتر. نمی گوید نه این کار خوب را نکن برو جهنم! نمی گوید این را. می گوید نه، بگذار یک وقت بهتر. یک جوری بهت می گوید قبول می کنی حرفش را. وقت بهتر وجود ندارد. بگذاری یک وقت بهتر، همین وقت را هم خدا ازت می گیرد. یک فرصت گناه و بدبختی پیش می آید نمیگوید حالا بگذار یک فرصت بهتر. می گوید همین الان تا تنور داغ است بچسبان. بعد همچین که نوبت کار خوب می شود، بگذار یک وقت بهتر؟ عجب تو نامردی هستی ابلیس! ابلیس روانشناسی خوانده! می گوید من باید یک جوری با این صحبت بکنم این نفهمد منم. فکر کند خودش است. فکر کند یک فکر خوب به ذهنش زده.
فکر نکن فردا فرصتی داری. واقعا ما می توانیم اینقدر با شعور رفتار بکنیم مثل کسی که واقعا بهش خبر دادند که شما دیگر امروز آخرین روزت است؟ تو را خدا چجور رفتار می کنیم؟ آقا امروز روز آخر شماست. یک زنگ به خواهر برادرها میزنی. حساب کتاب ها را اگه بدهی بتوانی تسویه کنی به فردا نمی اندازی می گویی بزار همین الان حسابش را برسیم. یک نماز خوشگل می خوانی. چی کار می کنی؟ همه کارهایت را جمع و جور می کنی. جمع و جور کن بعد فردا که صبح بیدار شدی دیدی که نه یک روز دیگر فرصت داری، چه روحیه با نشاطی خواهی داشت؟ هیچ کار عقب مونده نداری. بعد فردا هم دوباره بهت بگویند که آقا امروز روز آخرت هست. چه اتفاقی می افتد؟ بگو... خیلی بهتر از امروز بهره برداری خواهی کرد. چون امروز کلی کار عقب مونده انجام دادی، فردا دیگر عقب مونده نداری. میروی جلو. آدمی زاد باید اینجوری زندگی بکند.