سبک زندگی اسلامی

مردانه دوختیم و کس از ما نمی خرد
رو رو زنانه دوز که مردان ما خرند ...
-----------------------
امام علی (ع) :
امور این امت همیشه به خیر و صلاح خواهد بود مادامی که بسان بیگانگان غذا نخورند و لباس نپوشند پس هر گاه چنین کردند خدا خارشان میکند .
-----------------------
امام صادق(ع):
شیعه ما ، کسی است که اگر از گرسنگی هم بمیرد ، از مخالفان ما ، چیزی نخواهد خواست.
وسائل الشیعة ج4
-----------------------
امام صادق علیه‏ السلام فرمودند: خداوند به پیامبرى از پیامبران وحى فرمود:

به مؤمنان بگو: لباس دشمنانم را نپوشند، و غذاى دشمنانم را نخورند، و راه و روشِ دشمنانم را نپویند، که (اگر چنین کنند) دشمن من مى‏شوند، همان طور که آنان دشمنان من هستند.

الجواهر السنیه، ص 268
-----------------------
رهبری سال هاست که به طب سنتی توجه ویژه ای نشان می دهند. از آن جایی که رهبر معظم انقلاب همواره «سبک زندگی» را بخش اساسی و حقیقی پیشرفت و تمدن سازی اسلامی می دانند، توجه به تغییر سبک زندگی اهمیت بسیاری پیدا می کند. یکی از راه های اصلاح این سبک زندگی، توجه به طب سنتی و ایرانی اسلامی است که نه تنها برای پیشگیری، خودمراقبتی و درمان برنامه ریزی دارد، که شیوه های صحیح زندگی را نیز اصلاح و تبیین می کند.
-----------------------
نشر مطالب بدون ذکر منبع کامـــــلا مجاز است ...
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم ...

۴۲ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است


امام سجاد

وقتى سپاه ایران در نبرد با مسلمانان شکست خورد، در میان کسانى که به اسارت درآمدند دختر یزدجرد پادشاه ایران بود.
وقتى او را در میان اسیران به مدینه نزد عمر آوردند، دختران مدینه براى تماشاى او بیرون آمدند، زیرا صورتى بسیار زیبا و نورانى داشت ، که مسجد را روشن نمود، وقتى عمر به او نگاه کرد، آن دختر صورت خود را پوشاند و به زبان فارسى آن زمان گفت :
اف بیروج بادا هرمز (گویا منظور او این بود که سیاه باد روى هرمز که با پاره کردن نامه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله وسلم سبب شد تا او به اسارت درآید)
عمر که متوجه منظور او نشده بود فکر کرد به او بدگوئى مى کند، گفت : این زن به من ناسزا مى گوید و تصمیم گرفت او را تنبیه کند.
حضرت امیر علیه السّلام به او فرمود: تو نمى توانى با او چنین کنى ، او را مخیر گردان تا در میان مسلمانان هر که را خواهد انتخاب کند و آن را از سهم او قرار بده .
وقتى او را مخیر کردند، در میان جمعیت دست خود را بر سید الشهداء علیه السّلام گذارد، حضرت امیر علیه السّلام از او پرسید نامت چیست گفت : جهان شاه حضرت فرمود: بلکه شهر بانویه هستى .
در این لحظه بود که که حضرت امیر علیه السّلام بشارتى بزرگ به امام حسین علیه السّلام داده و فرمود:
اى ابا عبداللّه از این بانو براى تو پسرى متولد خواهد شد که بهترین اهل زمین باشد. و پس از چندى حضرت زین العابدین على بن الحسین علیه السّلام متولد شد که حضرتش را ابن الخیرتین : فرزند دو بزرگ (بزرگ عرب و بزرگ عجم ) مى گفتند. حضرت باقر علیه السّلام فرمود: پس ‍ منتخب خدا از عرب هاشم است و از عجم ، ایران

فدایی اسلام

شیخ رجبعلی خیاط

مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در دیداری که با حضرت آیة الله سید محمدهادی میلانی داشت؛ تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است که:

«در ایام جوانی (حدود 23 سالگی) دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه‌ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می‌تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذتبخش به خاطر خدا صرف نظر کن.» سپس به خداوند عرضه داشتم:

خدایا! من این گناه را برای تو ترک می‌کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»

فدایی اسلام

شاه چراغ

شاید برای شما هم این سوال پیش بیاید که چرا به امامزاده احمدبن موسی (ع) شاهچراغ می‌گویند ؟

تا زمان امیر عضدالدوله دیلمی کسی از مدفن حضرت احمد ابن موسی (ع) اطلاعی نداشت و آنچه روی قبر را پوشانده بود تل گلی بیش به نظر نمی‌رسید که در اطراف آن، خانه‌های متعدد ساخته و مسکن اهالی بود .

از جمله پیرزنی در پایین آن تل، خانه‌ای گلی داشت و در هر شب جمعه ، ثلث آخر شب می‌دید چراغی در نهایت روشنایی در بالای تل خاک می‌درخشد و تا طلوع صبح روشن است . چند شب جمعه مراقب می‌بود ، روشنایی چراغ به همین کیفیت ادامه داشت . با خود اندیشید شاید در این مکان ، مقبره یکی از امامزادگان یا اولیاءالله باشد ، بهتر آن است که امیر عضدالدوله را بر این امر آگاه نمایم .

فدایی اسلام

مهربانی

ابوبکر شبلی که از بزرگترین عرفاست می‌گوید: 
روزی شخصی را دیدم که زار زار می‌گریست، 
از او پرسیدم چرا گریه می‌کنی؟ 
شخص جواب داد: دوستی داشتم فوت کرده و در غم از دست دادنش می‌گریم.
گفتم ای نادان چرا دوستی می‌گیری که بمیرد!!؟ 

فدایی اسلام

تقوا

عارفی سی سال مرتب ذکر می گفت: 【استغفر الله ...】
مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم.

جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمدلله نابجاست!

روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم: حجره ی من چه؟
گفتند: مال شما نسوخته...
گفتم: الحمدلله ...
معنیش این بود که مال من نسوزد، مال مردم به درک!
آن "الحمدلله" از سر خودخواهی بود نه خداخواهی....

فدایی اسلام

عزرائیل پرسید:

خداوند ازعزرائیل پرسید:

آیاتابحال زمانیکه جان کسی را میگرفتی گریه نکردی؟

عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم،،یک بارگریه کردم ویک بار هم ترسیدم.."خنده ام" زمانی بودکه به من فرمان دادی جان مردی رابگیرم،اورادرکنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم.
"گریه ام"زمانی بود که به من دستور دادی جان زنی رابگیرم،او را دربیابانی گرم وبی آب و درخت  یافتم که درحال زایمان بود.. منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم.. "ترسم"زمانی بود که به من امرکردی جان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد وزمانی که جانش را می گرفتم ازدرخشش چهره اش وحشت زده شدم..
دراین هنگام خدا به عزرائیل فرمود:میدانی آن عالم نورانی کیست؟..او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی. من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم .
هرگز گمان مکن که باوجود من،موجودی درجهان بی سرپناه بماند

فدایی اسلام
خدا رایشگر
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.

وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.

آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد.

به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟

بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟
اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد.

فدایی اسلام

داستان

علی پیراهن را با خود برداشت و به بازار برگشت . به فروشنده فرمود :

-پیغمبر خدا ، پیراهنی ارزانتر از این می‏خواهد ، آیا حاضری پول ما را بدهی و این پیراهن را پس بگیری؟

فروشنده قبول کرد و علی پول را گرفت و نزد پیغمبر آورد . آنگاه رسول‏ اکرم و علی با هم به طرف بازار راه افتادند،در بین راه چشم پیغمبر به‏ کنیزکی افتاد که گریه می‏کرد . پیغمبر نزدیک رفت و از کنیزک پرسید :

«چرا گریه می‏کنی ؟»

-اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا برای خرید به بازار فرستادند ، نمی‏دانم چطور شد پولها گم شد . اکنون جرئت نمی‏کنم به خانه‏ برگردم.

فدایی اسلام

به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، آنچه می خوانید خاطره  ای است از زندگی شهید عباسعلی صفی:

ماه عسل ما هم به اتفاق عباس و زنش رفتیم مـشهد. از پـابوس امـام رضا(ع) که به هتل برگشتیم؛ زنگ تلفـن بـه صـدا درآمـد. سـریع لبـاس پوشید.

گفتم: «کجا میری؟ زنت را نمی بری؟» گفت: «نه، پیش شما بمونه! من میرم بوشهر.»
 
پدرم پرسید: «یعنی اینقدر واجبه؟» گفت: «دفاع از خاک میهن به همه واجبه؛ حتی از مـاه عـسل ازدواج هم واجبتره.»
فدایی اسلام

مجتهدی

جناب شیخ جعفر مجتهدی برای عمل جراحی پروستات در یکی از بیمارستانهای تهران بستری می‌شوند و برای انجام عمل دو پیش شرط می‌گذارند:

هیأت پزشکی ابتدا از پذیرفتن این دو شرط خودداری می‌کنند و به ایشان می‌گویند انجام عمل جراحی بدون بیهوشی امکان ندارد و به خاطر خونریزی‌های ناشی از جراحی در طول عمل ناگزیر از تزریق خون خواهیم بود، ولی وقتی به آنان گفته شد که حساب ایشان از دیگر بیماران جداست و انسان فوق العاده‌ای هستند، با اخذ امضاء از همراهان آقای مجتهدی مبنی بر این که اگر در حین عمل یا بعد از آن خطری متوجه ایشان شود کادر پزشکی بیمارستان و پزشک جراح مسؤلیتی نخواهند داشت، حاضر می‌شوند که بدون بیهوشی و تزریق خون این عمل جراحی را انجام دهند. ۱) عدم بیهوشی؛ ۲) عدم تزریق خون؛

فدایی اسلام

باران

بسم الله الرحمن الرحیم

ماه‌ها بود که کوفیان از خشکسالی و بی آبی در رنج و عذاب بودند. هرچه صبر کردند و به درگاه خدا تضرع آوردند باران نیامد. سراغ امیرمومنان، علی بن ابیطالب رفتند. کوفیان، خوب می‌دانستند پس از رسول خاتم، علی جانشین خدا بر روی زمین است. می‌دانستند خدا دعای علی را مستجاب خواهد کرد. می‌دانستند علی آنقدر کریم است که درخواست آنها را رد نمی‌کند. گفتند: «ای فرزند ابوطالب بر ما و فرزندان‌مان رحم آور و از خدایت برای ما طلب باران نما».

علی(ع) نگاهی به کوفیان انداخت و با کلامی که هیچ کس نفهمید چرا آنقدر محزون است، خطاب به فرزندش حسین فرمود: «حسین جان تو دعا کن».

فدایی اسلام

ساعت

چه ایده بدی بوده،دایره ای ساختن ساعت. احساس میکنی همیشه فرصت تکرار هست

قرار بوده ۸ صبح بیدار شوی و میبینی شده ۸ و ربع٫ میگویی: اشکال ندارد تا ۹ میخوابم بعد بیدار میشوم!

قرار بوده امشب ساعت ۹ یک ساعتی را صرف مطالعه کتاب کنی، می بینی کتاب نخوانده ۱۰ شده. میگویی: اشکال ندارد. فردا شب  ساعت ۹ میخوانم.

ساعت دروغ میگوید. زمان دور یک دایره نمی چرخد! زمان بر روی خطی مستقیم می دود. و هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه باز نمیگردد.

ایده ساختن ساعت به شکل دایره، ایده جادوگری فریبکار بوده است! ساعت خوب، ساعت شنی است! هر لحظه به تو یادآوری میکند که دانه ای که افتاد دیگر باز نمی گردد. اگر روزی خانه بزرگی داشته باشم، به جای همه دکورها و مجسمه ها و ستونها، ساعت شنی بزرگی برای آن خواهم ساخت و میگویم در آن ساعت شنی،آنقدر شن بریزند که تخلیه اش به اندازه متوسط عمر یک انسان طول بکشد. تا هر لحظه که روبرویش می ایستم به یاد بیاورم که زمان «خط» است نه «دایره» و زمان رفته دیگر باز نمی گردد

فدایی اسلام

گروه کامپیوتر دانشگاه آزاد